درد و دل
عزیز دل مامان خیلی وقته که یه درد و دل حسابی با هم نکردیما. این روزها شما خیلی شیطون شدی و ما هم همش باید مراقبت باشیم تا نیفتی و خودت رو زخمی نکنی. ولی همین جای شکر داره که تو داری سعی میکنی راه بیفتی و قدم برداری .البته هنوز اول راهی و از مبل و در و دیوار میگیری و بلند میشی. این روزها همش دارم به سرکار رفتنم و اینکه تو چی میشی فکر میکنم. از خدا میخوام که خودش بهترین راه رو جلوی پامون بزاره که به تو آسیبی نرسه. تو و بابایی مهمترین چیزهایی هستین که تو دنیا دارم و نمیخوام هیچ وقت ناراحتی شما رو ببینم. تمام تلاشم رو میکنم که بتونم برای تو مامان خوبی باشم. انقدر شیطون شدی که وقتی شبا مامان میخوابه تو بیدار میشی و چهار دست و پا دور خونه میگردی. الهی من فدات بشم که انقدر شیرین شدی. همش هم میگی ماما بابا. بابایی خیلی کیف میکنه از این حرف زدنت. امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی . من و بابایی اندازه همه دنیا دوست داریم پسرم.راستی تو هفته گذشته دوبار رفتیم خونه مارد جون وبهمون خیلی خوش گذشت چیتگر رفتیم تو هوای سرد و تو همش توماشین خواب بودی مادر جون و بابایی و دایی حسن هم تورو خیلی خیلی دوست دارن عسل مامان.